زهرا و امیر علیزهرا و امیر علی، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه سن داره
از آغاز زندگیمون از آغاز زندگیمون ، تا این لحظه: 16 سال و 1 ماه و 24 روز سن داره

شاهزاده قلبم

روز تاسوعا و عاشورا و شكستن سر زهرا جونم

السلام عليك يا ابا عبدالله الحسين سلام بر كوچولوهاي نازم با توكل به خدا و با كمك امام حسين (ع) روز چهارشنبه نذرتون ادا شد اين مراسم كه خونه مامان جون برگزار شد عزیز جون هم اومد و بعد زهرا رو با خودش برد عمه معصومه ، عمه سهيلا ، زن عموحسام ، عمو حسام ، بابايي و مامان جون در اين مراسم كمك مي كردند، صبح چهارشنبه ساعت 5:30 از خواب بيدار شديم و آب برنج رو گذاشتيم چه لذتي داشت سحرگاه ، خنكي هوا چه حالي داد بعد از به جوش آمدن آب و دم كردن برنج ، همه ما دسته جمعي دور ديگ برنجي زيارت عاشورا خونديم و بعد از خوندن،  صداي ضبط مداحي را بلند كرديم چه صفايي داشت و  بعد بابايي شروع به مداحي كرد و همه آقايون دور...
26 آبان 1392

تاسوعاي حسيني و نذري بابايي

سلام گلهاي نازم فردا تاسوعاي حسيني است و زماني كه من حامله بودم پدرتون از امام حسين (ع) خواست كه شماها به سلامتي به دنيا بيائين و تا آخر عمرش هر تاسوعاي حسيني نذرشو كه زرشك پلو با مرغ هست بده و  فردا سومين سالي هست كه نذرشو مي خواد ادا كنه ، كوچولوهاي ماماني ، سال اول كه حامله بودم و سال دوم كه درست تاسوعاي حسيني دومين روز درگذشت داداشم ( دائي احمد) بود كه تمام نذر بابايي در مراسم دايي داده شد و من همين جا از خدا و از امام حسين (ع) مي خوام كه اول از همه سلامتي  عزيزانم و دوم اينكه مشكلات زندگي منو بابايي رو از بين ببره و سومي هم عاقبت به خيري شما عزيزان وهمه مسلمانان جهان ، شماها هم از خدا بخواهيد كه دل ماماني خالي از غصه ب...
21 آبان 1392

بدون عنوان

سلام صبح قشنگتون بخير و شادي عزيزان ماماني ، ديروز جمعه ما خونه آقا جون بوديم خاله سميرا هم اومده بود خيلي خوش گذشت دلش براتون شده بود يك ذره ، خلاصه كلي باهاتون بازي كرد عصر جمعه ، عمو علي و مادرشون اومدن خونه آقا جون ، چون شماها كمتر عمو علي رو ديده بوديد كمرويي مي كرديد ، ولي موقعي كه خاله سميرا براي پذيرايي ميوه اورد امير علي رفت كنار مادر عمو علي و هر چي انگور تو بشقابش بود خورد و زهرا هم رفت كنار عمو علي و موزش رو كامل خورد بعد حسابي با عمو علي اخت شديد طوري كه از بغلش نمي اومديد پائين اونم حسابي قربون صدقتون مي رفت همه شماها رو نگاه مي كردن و از كاراي شما حرف مي زدن شماها هم حسابي شيطوني كرديد الهي من بميرم براتون ، دلم يك ذره شده ا...
18 آبان 1392

شيطوني كردن خواهر و برادر

سلام  به دختر گلم و پسر گلم الهي ماماني قربونتون برم كه دوباره ديروز يك دست گلي به آب دادين ، بعد از اينكه شماها رو از مهد به خونه اورديم بابايي بيرون كار داشت و رفت ، من موندم شما وروجكا ، خلاصه يكي دوساعتي گذشت كه شماها خرابكاري كردين بردم توي حياط شستمتون همين كه شماها رو داخل راهرو گذاشتم در رو بستيد و قفل زديد پشتش ، منم كه كارم تموم شد اومدم بيام تو ديدم در باز نمي شه هر كاري كردم نشد هر چي به شماها گفتم كه قفل رو برداريد خوب متوجه نمي شديد اولش مي خنديد ولي بعدش زهرا شروع به گريه كرد خلاصه منم كه مي خواستم شيشه رو بشكنم شماها پشت در ايستاده بودين هر چي بهتون مي گفتم بريد اونورتر نمي رفتيد تا اينكه بعد از نيم ساعت كه من تو حياط...
14 آبان 1392